23 ثانیه

ساخت وبلاگ

مدام به 23 ثانیه فکر می کنم. به نخستین موشک وقتی هنوز، در حال پرواز بر فراز سرزمین مادری بودی. آنجا که باید دلت قرص می بود و با حسرت خاکش را از ورای ابرها با چشم های خیس نگاه می کردی. آنجا که زندگی ات آنجا بود. نخستین بار عشق را آنجا شناختی. نخستین بوسه، نخستین کلمه را به زبان آن سرزمین ادا کردی. آنجا که پدر و مادرت، هنوز با انبوه رنج های بی پایانش دست و پنجه نرم می کردند.

نخستین موشک؛ نوری سیاه که از خورشید گاه پگاه برنمی آمد! سفیر چیزی شوم که می رفت هرآنچه رشته بودی را پنبه کند. نخستین ضربه، محکم بود. گیجت کرد و ترساند. گروهی از هوش رفتند و گروهی در هوشیاری شومی فرو رفتند. در مکاشفه لحظه ای ترسناک، هنوز به روشنی باور نکردند که در سرزمین خودشان، اینگونه کشته می شوند. هنوز باور نداشتند که وقتی از تبار این خاکند، رنجهایشان تا ابد با آنان است، مثل نقص ژنتیکی شومی که از آن گریزی نیست.

23 ثانیه، 23 بار آوای شوم ناقوس مرگ، 23 هزار رویا که در 23 لحظه کوتاه گذشت. 23 میلیون خاطره، 23 ثانیه، تنها 23 ثانیه لعنتی که هنوز امیدی بود. که آن پرنده آهنین که قرار بود پر پروازت برای گریز از این شوم سیاه جاوید باشد، لااقل بتواند بر زمینت بنشاند.

23 ثانیه تا آنکه بر خامی این پندار با ضریه ای هولناک، با مرگ پی ببرند. تنها 23 ثانیه!

آه مرگ سیاه در پس زمینه این سررزمین سیاه تر، چگونه این کنتراست هولناک را دارد. چگونه با این وضوح و قدرت، خود را تحمیل می کند.

موشک دوم 23 ثانیه پس از موشک اول و بعد، جایی موهوم، لحظه ابدی گنگی با تلخی پایان. نه در آسمان بودی و نه در زمین، نه دیگر در برزخ زنده ماندن و مرگ، جایی معلق همچون بی گناهی بی چشم بند، معلق از طناب دار، هنوز زنده که می بیند که از نخستین دم بالا کشیده شدن، مرگ را آغاز کرده است.

و شهر خفته در پس پرده نگاهی که سیاه می شود، آرام روشن می شود. زندگی! دوباره آغاز می شود.

گرگها...
ما را در سایت گرگها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrkhand بازدید : 99 تاريخ : جمعه 9 اسفند 1398 ساعت: 7:11