خونه خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود

ساخت وبلاگ

نشستند، فکر کردند که چه طرحی می تواند عنوانی پرطمطراق داشته باشد، نشانه محبت والی بر سر رعیت باشد و  گستره انوار زرین و گرم مهر را بر زندگی مردمان شوربخت تداعی کند. مسکن مهرش نامیدند، می شد آن را مُسّکِن مهر نیز خواند، چه مردم درد بسیار کشیده بودند، درد تا استخوان هایشان را گرفته بود، دیری بود که دیگر از درمان گذشته بود، جوانان در نگاهی بزرگوارانه میانسال شده بودند، در انبوه مصائب مقطع حساس کنونی می سوختند و پیران، نبودند و روحشان از آنچه بر این فلات می گذشت ناآگاه بودند.

قرار بود رویای خانه دار شدن، دیگر رویا نباشد، ولو در خانه ای که هر لحظه در آن بیم فرو ریختن باشد. قرار بود اتاقی داشته باشد برای رویا، دخترکی نوجوان که درس هایش را بخواند، روزی دکتر شود و قلب مادرش را که از کار می افتد درمان کند. قرار بود مردی، با امید به آنجا برگردد، زنی در بامدادان، از عشق ورزی با معشوق لبالب شود، قرار بود پسری به نام امید، در محوطه آن با دوستانش بدود، با گونه های سرخ برگردد و مادر، او را سیر به تماشا بنشنید، قرار بود نوزدان بی هراس در گرمای آن خانه ها قان و قون کنند، بی که نگران فرداهای شوم تر باشند. قرار بود پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها، مرثیه دیدار عزیزان در سخت ترین روزهای معاش را، در یکی از آن خانه ها، گاهی حقیرانه جشن بگیرند،پدربزرگ و مادربزرگ صاحبخانه شده اند، باید شاد بود، دندانهای مصنوعیشان را باید نشان بدهند و با غرور به بچه ها و نوه ها نگاه کنند.

- بخورید، بازم هست، زیاد درست کردم...

قرار بود راهی باشد، هرچند بیراهه بنماید، ولی راهی باشد برای آنکه نام صاحبخانه را گروهی از ناامیدترین مردمان این سرزمین بر خویش اطلاق کنند. قرار بود که لختی دیدار آفتاب باشد، در سرزمین ظلمت نه توی بی مثال، آنجا که مهر، نام خورشید نیز بود، قرار بود خاطره تاریک آفتاب، سرآغازی روشن داشته باشد.

بجنورد که لرزید، آن خیال شوم بیشتر در جانها خلید، زهر بدبینی تا گلوهای پربغض بالا آمد و لب های مهر سکوت گرفته جمع تر شد. بجنورد که لرزیده بود، مهر ترک خورد و بر جبین خورشید خانم، سیاهی مغاکی نمایان شد که پرده از رازی سیاه برمیداشت. زیر آن سیما، نه مهر بود، نه خورشید، تنها سیاهی بود که جامه نیرنگ به تن داشت.

بجنورد با 5.7 ریشتر لرزید، قدرت زمین لرزه به ازای هر ریشتر، 10 برابر می شود، یعنی زلزله کرمانشاه، تقریبا 100 برابر بیشتر، مردم را به این سو و آن سو تکان داد. آنگاه که میزان خسارت به ساختمان های مسکن مهر، در شمال خراسان 90 درصد توسط بازرسان ارزیابی می شد، این باور دهان به دهان می شد که همه جا همین گونه است. کرمانشاه اما انتظار چیزی مهیب تر را می کشید. مسکن مهر، بیشتر بار آمار جان باختگان زلزله را به دوش کشید. آنان که ماندند، باید به بدهی های بانکی مربوط به سقفی که نبود هم می اندیشیدند. از میان چادر ها، نگاه می کردند که خانه نیست. هیچ نیست، همان ته مانده رویای خیس خورده در اشک نیز خفه می شد، چند حباب که بالا می آمد و سرآخر می ترکید.

هنگامی که برخی خانه های قدیمی غیر مهندسی ساز زلزله را تاب آوردند، خانه های تایید شده توسط مسئولان صدیق، مهندسین شریف و پیمانکاران نستوه این سرزمین فرو ریختند. اتفاقی که خانه های غیرمهندسی ساز روستاهای بجنورد نیز، با سرپا ماندنشان به هزل سازه های پرمهر گواهی دادند.

حالا بازماندگان به دو سوی خیابان نگاه می کنند، تابلویی هست که می گوید خرابه ها مسکن مهر هستند، آنچه نوشته شده را باید باور کرد. در آغاز نیز همین بود. پیرزالی زشت روی و جادوگر سیرت بود که به افسون و بزک، شکلی پیدا کرده بود. این تب و تاب دلسوزی نیز، کمی بعد از اجساد، سرد می شود. مثل تمام مشکلات و مصیبت های این سالها، زمان که بگذرد، همه می روند و مصیبت دیدگان بر ویرانه ها می مانند، پر از خشم دیوانگانی که کسی، نمی داند در دلهایشان چه می گذرد. یاد این ترانه افتادم، ترانه ای مربوط به سالهای طاغوت، که طبعا رسیدگی هم وجود نداشت. ترانه ای که بدبختانه، معنایش را از دست نمی دهد.

خونه این خونه ی ویرون واسه من هزار تا خاطره داره
خونه این خونه ی خالی چه روزایی رو بیادم میاره
اون روزا یادم نمیره دیوار خونه پر از پنجره بود
تا افق همسایه ی ما دریا بود ستاره بود منظره بود
خونه خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود
پدرم میگفت قدیما کینه هامونو دور انداخته بودیم
توی برف و باد و بارون خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود,
که تو باغچش گل اطلسی میکاشت
خونه روح پدرم بود,
چیزی رو همپای خونه دوست نداشت


خونه خونه جای بازی برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری پر سایه واسه خواب بود


سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلا رو شکست و تند زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرمو کشت
مادرو دیوونه کرد
حالا من موندم و این ویرونه ها
پر خشم و کینه ی دیوونه ها
منه زخمی منه خسته منه پاک
مینویسم آخرین حرفو رو خاک
کی میاد دست توی دستم بذاره
تا بسازیم خونمونو دوباره؟

گرگها...
ما را در سایت گرگها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrkhand بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 12:33