...

ساخت وبلاگ

باور کردن اینکه کسی واقعا دوستمون نداره، خیلی اعتراف تلخیه. وضعیت زندگی امروزی آدم ها رو اینقدر گرفتار مسائل شخصی از احمقانه تا واقعی کرده که کسی واقعا برای تو در عمل اهمیتی قائل نیست. شاید نهایتا بگه آخی، اما آخرش تخم چپش رو می خارونه و می ره. یاد اون داستان تورگنیف افتادم دوباره که پیرمردی درشکه چی مدام می خواست با مسافراش حرف بزنه و درددل کنه بلکه کمی بار رنج عظیم روی دلش سبک بشه، اما کسی مجالی نمی داد و خیلی ها حتی مسخره ش کردن. در نهایت اسبش رو بغل می کنه و با اون حرف می زنه و گریه می کنه.

سلین می گه؛ حقیقت رنجیست که هرگز پایان نمی پذیرد، حقیقت این دنیا مرگ است، باید انتخاب کرد، مردن یا دروغ گفتن. می دونم از دروغ گفتن به بقیه دست کشیدم، وارد بازی، من خوبم، آره مرسی عالیم، و عکس های شاد به اشتراک گذاشتن نشدم، اما هنوز به خودم دروغ می گم. اینکه شاید امید هم یه دروغه. دیشب یه فیلم ایرانی دیدم که بعضی جاهاش تلخ بود. حکایت آقایی به اسم خسرو با بازی شهاب حسینی که زمانی آدم فرهیخته ای بود و دنبال ادبیات و عکاسی و تئاتر و موسیقی بود، اما در نهایت از جنگیدن دست کشیده بود و سریال های شبکه ضاله جم رو می دید و انگار توی یه جور نئشگی می رفت توی خلسه اندوه و رنج می برد.

کارکرد ادبیات و هنر نمی تونه واقعا اینقدر شخصی باشه، اما زایش در اجتماع هراسناک دروغگوها خودش هراس انگیزتره. پارادوکس ضرورت غم انگیز فرار از دست مردم و منزوی شدن و نیاز به اجتماعی بودن، دهنت رو به بدترین شکل می گاد. اون وقت صبح شنبه، مثل کش اومدن لزجی متعفن غروب جمعه می شه، من تنهام. باید باور کنم و این آغاز رسمی انهدامه...

گرگها...
ما را در سایت گرگها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahrkhand بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 15:16