17 ساله ام. سرم رو تکیه دادم به شیشه مینی بوسی که از لاهیجان، توی یک عصر نه چندان سرد پاییزی به سمت رشت می ره، راننده خوش سلیقه سیگار بدبویی می کشه اما ترانه خوبی رو به اشتراک گذاشته. بارون نرمی می اد و با هوایی که از پنجره به زور باز کرده میاد تو باعث می شه هم سردم بشه هم حس خوبی داشته باشم هرچند غم موهومی توی دلمه، باعث می شه صورتم رو تا حد امکان رو به پنجره بگیرم و گریه کنم....
گرگها...برچسب : نویسنده : zahrkhand بازدید : 148